پيام
+
غروب انگار
يک بار
تو را
و اشک
چشم هاي تو را
ديده است
و حالا
هر بار
خونبار مي شود
و دلگير!
2-دل سپرده
102/5/24
كيوان گيتي نژاد و
انديشه يار است و صداي آواز قناري ميشکند سکوت رفتنش را امروز وقت ديدار است و غروب تنگ است باز که مي آيي تا مرا اوج دهي در عالم رسوايي خال ابروي تو گويم يا از خال لبت گريم به گونه ات نشينم راز بگشاي و مرا غرق تمنا کن درد ببين و هرچه خواهي مرا رسوا کن دمي با من زن و جرعه اي با معشوق دراندازه که اين شراب الست است جرعه اي نوش و جرعه اي درخاک درانداز آوارتاي ارغوان مهر